Demand the impossible
Peter H. Marshall
Demanding the Impossible
A History of Anarchism
Introduction
ANARCHY IS TERROR, the creed of bomb-throwing desperadoes wishing to pull down civilization. Anarchy is chaos, when law and order collapse and the destructive passions of man run riot. Anarchy is nihilism, the abandonment of all moral values and the twilight of reason. This is the spectre of anarchy that haunts the judge’s bench and the government cabinet. In the popular imagination, in our everyday language, anarchy is associated with destruction and disobedience but also with relaxation and freedom. The anarchist finds good company, it seems, with the vandal, iconoclast, savage, brute, ruffian, hornet, viper, ogre, ghoul, wild beast, fiend, harpy and siren.1 He has been immortalized for posterity in Joseph Conrad’s novel The Secret Agent (1907) as a fanatic intent on bringing down governments and civilized society.
آنارشی یعنی ترور، باور یاغیان بمبافکنی که در پی سرنگونی تمدناند. آنارشی هرجومرج است، زمانی که قانون و نظم فرومیریزد و غرایز افسارگسیخته انسان طغیان میکنند. آنارشی پوچگرایی است، رها کردن همه ارزشهای اخلاقی و غروب عقل. این شبح آنارشی است که بر مسند قضاوت و کابینههای دولتی سایه انداخته است. در تصور عامه، در زبان روزمره ما، آنارشی با تخریب و نافرمانی، اما همچنین با رهایی و آزادی پیوند خورده است. به نظر میرسد آنارشیست با خرابکار، بتشکن، وحشی، بیرحم، اوباش، زنبور گزنده، مار سمی، دیو، جن، جانور وحشی، شیطان، هارپی و پری فریبنده همنشین خوبی پیدا میکند. او( آنارشیست) در رمان «مامور مخفی» (1907) اثر جوزف کنراد، بهعنوان متعصبی که قصد سرنگونی دولتها و جامعه متمدن را دارد، برای نسلهای آینده جاودانه شده است.
Not surprisingly, anarchism has had a bad press. It is usual to dismiss its ideal of pure liberty at best as utopian, at worst, as a dangerous chimera. Anarchists are dismissed as subversive madmen, inflexible extremists, dangerous terrorists on the one hand, or as naive dreamers and gentle saints on the other.
جای شگفتی نیست که آنارشیسم بدنام شده است *
. آرمان آزادی کامل آن معمولاً در بهترین حالت بهعنوان یک رویای آرمانشهری و در بدترین حالت بهعنوان خیال واهی خطرناک رد میشود. آنارشیستها از یک سو بهعنوان تندروهای آشوبطلب، افراطیهای سرسخت یا تروریستهای خطرناک، و از سوی دیگر بهعنوان رویاپردازان سادهدل یا آرمانگرایان مهربان طرد میشوند.
[توضیحات در پاورقی]
بدنامی آنارشیسم اغلب به دلیل تبلیغات منفی رسانههای جریان اصلی و مدافعان وضع موجود است که آن را خطرناک یا غیرواقعی نشان دادهاند، در حالی که آنارشیسم به دنبال تغییرات اساسی برای رفع نابرابری و بیعدالتی است.
President Theodore Roosevelt declared at the end of the nineteenth century: ‘Anarchism is a crime against the whole human race and all mankind should band against anarchists.’2
In fact, only a tiny minority of anarchists have practised terror as a revolutionary strategy, and then chiefly in the 1890s when there was a spate of spectacular bombings and political assassinations during a period of complete despair. Although often associated with violence, historically anarchism has been far less violent than other political creeds, and appears as a feeble youth pushed out of the way by the inarching hordes of fascists and authoritarian communists. It has no monopoly on violence, and compared to nationalists, populists, and monarchists has been comparatively peaceful. Moreover, a tradition which encompasses such thoughtful and peaceable men as Godwin, Proudhon, Kropotkin, and Tolstoy can hardly be dismissed as inherently terroristic and nihilistic. Of the classic anarchist thinkers, only Bakunin celebrated the poetry of destruction in his early work, and that because like many thinkers and artists he felt it was first necessary to destroy the old in order to create the new.
تئودور روزولت، رئیسجمهور پیشین آمریکا، در پایان قرن نوزدهم* اعلام کرد: «آنارشیسم جنایتی علیه کل بشریت است و همه انسانها باید علیه آنارشیستها متحد شوند.»
در واقع، تنها اقلیت کوچکی از آنارشیستها ترور را بهعنوان استراتژی انقلابی به کار بردند، آن هم عمدتاً در دهه ۱۸۹۰، زمانی که موجی از بمبگذاریهای برجسته و ترورهای سیاسی در دورهای از یأس عمیق رخ داد. اگرچه آنارشیسم اغلب با خشونت همراه است، از نظر تاریخی بسیار کمتر از دیگر مرامهای سیاسی خشونتآمیز بوده و مانند جوانی ناتوان به نظر میرسد که از سوی لشکر پیشرونده فاشیستها و کمونیستهای اقتدارگرا کنار زده شده است. آنارشیسم انحصاری بر خشونت ندارد و در مقایسه با ملیگرایان، پوپولیستها و سلطنتطلبان، نسبتاً صلحآمیز بوده است. افزون بر این، سنتی که شامل متفکران صلحطلبی چون گادوین، پرودون، کروپوتکین و تولستوی میشود، بهسختی میتوان بهعنوان سنتی ذاتاً تروریستی یا نیهیلیستی رد کرد.
از میان متفکران کلاسیک آنارشیست، تنها باکونین در آثار اولیهاش از شعر تخریب ستایش کرد، زیرا مانند بسیاری از متفکران و هنرمندان باور داشت که برای ساختن نو، ابتدا باید کهنه را ویران کرد.
[پاورقی]
دهه ۱۸۹۰ دورهای بود که برخی آنارشیستها به دلیل ناامیدی از نابرابریهای اجتماعی و سرکوب سیاسی به اقدامات خشونتآمیز روی آوردند. با این حال، متفکرانی مانند گادوین، پرودون، کروپوتکین و تولستوی نشان دادند که آنارشیسم میتواند بر پایه صلح و همکاری باشد، نه خشونت.
The dominant language and culture in a society tend to reflect the values and ideas of those in power. Anarchists more than most have been victims of the tyranny of fixed meanings, and have been caught up in what Thomas Paine called the ‘Bastille of the word’. But it is easy to see why rulers should fear anarchy and wish to label anarchists as destructive fanatics for they question the very foundations of their rule. The word ‘anarchy’ comes from the ancient Greek ἀνἀρχός meaning the condition of being ‘without a leader’ but usually translated and interpreted as ‘without a ruler’. From the beginning, it made sense for rulers to tell their subjects that without their rule there would be tumult and mayhem; as Yeats wrote: ‘Things fall apart; the centre cannot hold;/Mere anarchy is loosed upon the world.’3 In the same way, upholders of law argued that a state of ‘lawlessness’ would mean turmoil, licence and violence. Governments with known laws are therefore necessary to maintain order and calm.
زبان و فرهنگ غالب جامعه معمولاً ارزشها و ایدههای قدرتمندان را بازتاب میدهد. آنارشیستها بیش از هر گروه دیگری قربانی استبداد معانی تحمیلی بودهاند و در چیزی گرفتار شدهاند که توماس پین آن را «باستیل کلمه» نامید. اما بهراحتی میتوان فهمید چرا حاکمان از آنارشی هراس دارند و میخواهند آنارشیستها را متعصبان مخرب بخوانند، زیرا آنها بنیادهای قدرتشان را زیر سؤال میبرند. واژه «آنارشی» از یونانی باستان «آنارخوس» به معنای «بدون رهبر» یا «بدون حاکم» گرفته شده است. از ابتدا، برای حاکمان منطقی بود که به مردم بگویند بدون حکمرانی آنها، آشوب و هرج و مرج پدید میآید؛ چنانکه ییتس سرود: «همهچیز از هم میپاشد؛ مرکز نمیتواند پایدار بماند؛/ هرج و مرج صرف بر جهان چیره میشود.» به همین ترتیب، مدافعان قانون استدلال میکردند که «بیقانونی» به آشوب، قانونگریزی و خشونت میانجامد. از این رو، دولتهای قانونمدار برای حفظ نظم و آرامش ضروریاند.
But it became increasingly clear to bold and independent reasoners that while States and governments were theoretically intended to prevent injustice, they had in fact only perpetuated oppression and inequality. The State with its coercive apparatus of law, courts, prisons and army came to be seen not as the remedy for but rather the principal cause of social disorder. Such unorthodox thinkers went still further to make the outlandish suggestion that a society without rulers would not fall into a condition of chaotic unruliness, but might produce the most desirable form of ordered human existence.
برای اندیشمندان جسور و مستقل، بهتدریج آشکار شد که دولتها، هرچند در ظاهر برای جلوگیری از بیعدالتی ایجاد شدهاند، در واقع تنها ستم و نابرابری را ادامه دادهاند. دولت با ابزارهای سرکوبگر خود، از جمله قانون، دادگاهها، زندانها و ارتش، نهتنها چارهای برای آشوب اجتماعی نیست، بلکه خود علت اصلی آن به شمار میرود. این متفکران غیرمتعارف پا را فراتر گذاشتند و ایدهای شگفتانگیز مطرح کردند: جامعهای بدون حاکمان نهتنها به آشوب و بیقانونی نمیافتد، بلکه میتواند بهترین شکل نظم انسانی را به وجود آورد.
[پاورقی]
منظور از «دولت» در اینجا، ساختارهای قدرت متمرکز است که از ابزارهایی مثل قانون و ارتش برای کنترل جامعه استفاده میکنند. متفکران آنارشیست معتقد بودند که این ابزارها به جای حل مشکلات، خود باعث نابرابری و ستم میشوند. ایده «جامعه بدون حاکمان» به نظمی خودجوش اشاره دارد که بر همکاری داوطلبانه افراد استوار است، نه اجبار دولتی.
The ‘state of nature’, or society without government, need not after all be Hobbes’ nightmare of permanent war of all against all, but rather a condition of peaceful and productive living. Indeed, it would seem closer to Locke’s state of nature in which people live together in a state of ‘perfect freedom to order their actions’, within the bounds of the law of nature, and live ‘according to reason, without a common superior on earth, with authority to judge between them’.
«وضعیت طبیعی» یا جامعه بدون دولت، لزوماً کابوس هابز از جنگ همیشگی همه علیه همه نیست، بلکه میتواند وضعیتی از زندگی مسالمتآمیز و سازنده باشد. در واقع، این وضعیت به دیدگاه لاک نزدیکتر است که در آن مردم با «آزادی کامل برای هدایت کارهای خود» در چارچوب قانون طبیعت با هم زندگی میکنند و بر پایه عقل، بدون نیاز به حاکمی مشترک روی زمین که اقتدار قضاوت میان آنها را داشته باشد.
*[پاورقی]
«وضعیت طبیعی» در فلسفه سیاسی به شرایطی اشاره دارد که انسانها بدون دولت یا قوانین رسمی زندگی میکنند. توماس هابز معتقد بود این وضعیت به هرجومرج و جنگ منجر میشود، اما جان لاک آن را وضعیتی آزاد و عقلانی میدانست که افراد بر اساس قانون طبیعت (قوانین اخلاقی طبیعی) با هم همکاری میکنند.
Anarchists merely reject Locke’s suggestion that in such a condition the enjoyment of life and property would be necessarily uncertain or inconvenient. For this reason, Pierre-Joseph Proudhon, the first self-styled anarchist, writing in the nineteenth century, launched the apparent paradox: ‘Anarchy is Order.’ Its revolutionary import has echoed ever since, filling rulers with fear, since they might be made obsolete, and inspiring the dispossessed and the thoughtful with hope, since they can imagine a time when they might be free to govern themselves.
آنارشیستها نظر لاک را که در چنین شرایطی بهرهمندی از زندگی و دارایی لزوماً نامطمئن یا دشوار خواهد بود را کاملا رد می کنند. به همین دلیل، پیر-ژوزف پرودون، اولین کسی که خود را آنارشیست نامید و در قرن نوزدهم مینوشت، این پارادوکس آشکار را مطرح کرد: «آنارشی، نظم است.» پیام انقلابی این سخن از آن زمان تاکنون پژواک یافته و حاکمان را از ترس اینکه مبادا کنار گذاشته شوند، پر کرده و به ستمدیدگان و اندیشمندان امید داده است که بتوانند روزی آزادانه خود را اداره کنند.
[ [پاورقی
پیر-ژوزف پرودون (1809-1865) فیلسوف و نظریهپرداز فرانسوی بود که برای اولین بار خود را «آنارشیست» نامید. پارادوکس «آنارشی، نظم است» به این معناست که نظم واقعی میتواند بدون دولت و از طریق همکاری داوطلبانه مردم به وجود آید.
The historic anarchist movement reached its highest point to date in two of the major revolutions of the twentieth century — the Russian and the Spanish. In the Russian Revolution, anarchists tried to give real meaning to the slogan ‘All Power to the Soviets’, and in many parts, particularly in the Ukraine, they established free communes. But as the Bolsheviks concentrated their power, the anarchists began to lose ground. Trotsky, as head of the Red Army, crushed the anarchist movement led by Nestor Makhno in the Ukraine, and then put down the last great libertarian uprising of sailors and workers known as the Kronstadt Mutiny in 1921.
جنبش آنارشیستی در دو انقلاب بزرگ قرن بیستم – روسیه و اسپانیا – به اوج خود رسید. در انقلاب روسیه، آنارشیستها تلاش کردند به شعار «تمام قدرت به شوراها» معنای حقیقی ببخشند و در بسیاری از مناطق، بهویژه اوکراین، کمونهای آزاد تأسیس کردند. اما با تحکیم قدرت بلشویکها، آنارشیستها بهتدریج عقب رانده شدند. تروتسکی، بهعنوان فرمانده ارتش سرخ، جنبش آنارشیستی به رهبری نستور ماخنو را در اوکراین سرکوب کرد و سپس قیام بزرگ آزادیطلبانه ملوانان و کارگران، معروف به قیام کرونشتات، را در سال ۱۹۲۱ خاموش کرد.
[پاورقی]
«شوراها» مجامع مردمی بودند که در انقلاب روسیه برای تصمیمگیری جمعی شکل گرفتند. آنارشیستها امیدوار بودند این شوراها به خودگردانی واقعی منجر شوند. «کمونهای آزاد» به جوامع خودمختار و بدون دولت اشاره دارد که بر همکاری داوطلبانه استوار بودند. «قیام کرونشتات» (1921) اعتراض ملوانان و کارگران به قدرتگیری بلشویکها و سرکوب آزادیها بود که به شدت سرکوب شد.
By far the greatest anarchist experiment took place in Spain in the 1930s. At the beginning of the Spanish Civil War, peasants, especially in Andalucía, Aragón and Valencia, set up with fervour a network of collectives in thousands of villages. In Catalunya, the most highly developed industrial part of Spain, anarchists managed the industries through workers’ collectives based on the principles of self-management. George Orwell has left a remarkable account of the revolutionary atmosphere in his Homage to Catalonia (1938). But the intervention of fascist Italy and Germany on the side of Franco and his rebels, and the policy of the Soviet Union to funnel its limited supply of arms through the Communists, meant that the experiment was doomed. Communists and anarchists fought each other in Barcelona in 1937, and Franco triumphed soon after. Millions of Spanish anarchists went underground or lost their way.
بزرگترین تلاش آنارشیستی در دهه ۱۹۳۰ در اسپانیا رخ داد. در آغاز جنگ داخلی اسپانیا، دهقانان در آندلس، آراگون و والنسیا با اشتیاق فراوان شبکهای از جماعتهای خودگردان را در هزاران روستا برپا کردند. در کاتالونیا، پیشرفتهترین منطقه صنعتی اسپانیا، آنارشیستها صنایع را از طریق تعاونیهای کارگری مبتنی بر خودمدیریتی اداره کردند. جورج اورول در کتاب «گرامیداشت کاتالونیا» (۱۹۳۸) شرح ماندگاری از فضای انقلابی آن زمان به جا گذاشته است.
[پاورقی]
جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶-۱۹۳۹) درگیری بین نیروهای جمهوریخواه (شامل آنارشیستها) و فاشیستها به رهبری فرانکو بود. «جماعتهای خودگردان» به گروههایی اشاره دارد که بدون دولت مرکزی و بر اساس همکاری داوطلبانه اداره میشدند. «خودمدیریتی» یعنی کارگران خودشان بدون دخالت مقامات بالا تصمیمگیری و مدیریت میکردند. جورج اورول، نویسنده انگلیسی، در کتاب «گرامیداشت کاتالونیا» تجربیات خود از این دوره را شرح داده است.
The Second World War which followed shattered the international anarchist movement, and the most dedicated were reduced to running small magazines and recording past glories. Only Gandhi’s strategy of civil disobedience used to oust the British from India and his vision of a decentralized society based on autonomous villages seemed to show a libertarian glimmer. When George Woodcock wrote his history of anarchism at the beginning of the 1960s, he sadly concluded that the anarchist movement was a lost cause and that the anarchist ideal could principally help us ‘to judge our condition and see our aims’.5 The historian James Joll also struck an elegiac note soon after and announced the failure of anarchism as ‘a serious political and social force’, while the sociologist Irving Horowitz argued that it was ‘foredoomed to failure’.6
جنگ جهانی دوم جنبش آنارشیستی بینالمللی را ویران کرد و متعهدترین آنارشیستها به اداره مجلات کوچک و ثبت دستاوردهای گذشته بسنده کردند. تنها استراتژی نافرمانی مدنی گاندی، که برای بیرون راندن بریتانیاییها از هند به کار رفت، و دیدگاه او درباره جامعهای غیرمتمرکز مبتنی بر روستاهای خودمختار، جرقهای از آزادیخواهی را نشان میداد. جورج وودکاک، هنگامی که در آغاز دهه ۱۹۶۰ تاریخ آنارشیسم را نوشت، با تأسف به این نتیجه رسید که جنبش آنارشیستی آرمانی از دسترفته است و آرمان آنارشیستی تنها میتواند به ما کمک کند تا «وضعیت خود را ارزیابی کنیم و اهدافمان را روشن کنیم». جیمز جول، مورخ، نیز اندکی بعد با لحنی سوگوارانه شکست آنارشیسم را بهعنوان «نیرویی جدی سیاسی و اجتماعی» اعلام کرد، در حالی که ایروینگ هوروویتز، جامعهشناس، معتقد بود که آنارشیسم «از پیش محکوم به ناکامی» است.
[پاورقی]
«نافرمانی مدنی» استراتژی مقاومت بدون خشونت گاندی بود که برای اعتراض به سلطه بریتانیا در هند به کار رفت. «جامعه غیرمتمرکز» به جامعهای اشاره دارد که قدرت در آن پخش شده و تصمیمگیریها در سطح محلی، مانند روستاهای خودمختار، انجام میشود. جورج وودکاک، جیمز جول و ایروینگ هوروویتز از مورخان و نظریهپردازانی بودند که در دهه ۱۹۶۰ به افول جنبش آنارشیستی اشاره کردند.
Events soon proved them wrong. Anarchism as a volcano of values and ideas was dormant, not extinct. The sixties saw a remarkable revival, although in an unprecedented and more diffuse form. Many of the themes of the New Left — decentralization, workers’ control, participatory democracy — were central anarchist concerns. Thoughtful Marxists like E. P. Thompson began to call themselves ‘libertarian’ socialists in order to distance themselves from the authoritarian tactics of vanguard parties. The growth of the counter-culture, based on individuality, community, and joy, expressed a profound anarchist sensibility, if not a self-conscious knowledge. Once again, it became realistic to demand the impossible.
وقایع بهزودی اشتباه آنها را نشان داد. آنارشیسم، مانند آتشفشانی از ارزشها و ایدهها، خفته بود، اما نابود نشده بود. در دهه شصت، این جنبش به شکلی بیسابقه و گستردهتر احیا شد. بسیاری از مضامین چپ نو – تمرکززدایی، کنترل کارگری، دموکراسی مشارکتی – از دغدغههای اصلی آنارشیستها بودند. مارکسیستهای متفکری مانند ای. پی. تامپسون، برای فاصله گرفتن از تاکتیکهای اقتدارگرایانه احزاب پیشتاز، خود را سوسیالیستهای «آزادیخواه» نامیدند. رشد ضدفرهنگ، مبتنی بر فردیت، اجتماع و شادی، حس عمیق آنارشیستی را، حتی اگر نه آگاهی خودخواسته، بیان میکرد. بار دیگر، خواستن آنچه غیرممکن به نظر می رسید ممکن شد.
[پاورقی]
«چپ نو» جنبشی در دهه ۱۹۶۰ بود که بر اصلاحات اجتماعی، آزادیهای فردی، و مخالفت با اقتدارگرایی تمرکز داشت. «تمرکززدایی» به توزیع قدرت در میان مردم به جای تمرکز در دولت اشاره دارد. «کنترل کارگری» یعنی کارگران خودشان کارخانهها و محل کار را مدیریت کنند. «دموکراسی مشارکتی» به سیستمی گفته میشود که همه افراد در تصمیمگیریها مشارکت مستقیم دارند. «ضدفرهنگ» به جنبشهای دهه ۱۹۶۰ اشاره دارد که با ارزشهای سنتی جامعه مخالفت کرده و به دنبال سبک زندگی آزادتر بودند.
Tired of the impersonality of monolithic institutions, the hollow trickery of careerist politics, and the grey monotony of work, disaffected middle-class youth raised the black flag of anarchy in London, Paris, Amsterdam, Berlin, Chicago, Mexico City, Buenos Aires, and Tokyo. In 1968 the student rebellions were of libertarian inspiration. In Paris street posters declared paradoxically ‘Be realistic: Demand the impossible’, ‘It is forbidden to forbid’ and ‘Imagination is seizing power’. The Situationists called for a thorough transformation of everyday life. The Provos and the Kabouters in Holland carried on the tradition of creative confrontation. The spontaneous uprisings and confrontations at this time showed how vulnerable modern centralized States could be.
جوانان ناراضی طبقه متوسط، خسته از سردی نهادهای عظیم، فریبهای پوچ سیاستمداران فرصتطلب، و یکنواختی خاکستری کار، پرچم سیاه آنارشیسم را در شهرهایی چون لندن، پاریس، آمستردام، برلین، شیکاگو، مکزیکوسیتی، بوئنوس آیرس و توکیو برافراشتند. در سال ۱۹۶۸، شورشهای دانشجویی از آرمانهای آزادیخواهانه الهام گرفته بودند. پوسترهای خیابانی در پاریس بهصورت پارادوکسیکال اعلام میکردند: «واقعبین باش و آن غیرممکن را مطالبه کن»، «ممنوعیت ممنوع است»، و «تخیل قدرت را تسخیر میکند». موقعیتگرایان خواستار دگرگونی کامل زندگی روزمره شدند. پرووها و کابوترها در هلند سنت رویارویی خلاقانه را ادامه دادند. قیامها و رویاروییهای خودجوش این دوره نشان داد که دولتهای متمرکز امروزی تا چه حد میتوانند آسیبپذیر باشند.
[پاورقی]
«موقعیتگرایان»( The Situationists ) گروهی از هنرمندان و فعالان انقلابی در دهه ۱۹۶۰ بودند که خواستار تغییر زندگی روزمره از طریق خلاقیت و اعتراض بودند. «پرووها» و «کابوترها» جنبشهای ضدفرهنگی در هلند بودند که با اقدامات خلاقانه و طنزآمیز علیه اقتدار اعتراض میکردند. شورشهای دانشجویی ۱۹۶۸، بهویژه در پاریس، بخشی از جنبشهای جهانی برای آزادی و تغییر اجتماعی بودند.
بر این باورم که در ترجمه مفهمومی
Demand the impossible
باید به the که پیش از impossible قرار گرفته توجه کرد و در واقع منظور آنچه غیر ممکن خوانده شده است_ یعنی آنچه سطحی نگران و البته حکومتها آن را غیر ممکن می نامد_ یعنی خودساماندهی و ایجاد نظم، عدالت و برابری را مطالبه کن !
اما به منظور روان شدن متن هرجا که این شعار در کتاب آمده آن را همین گونه کوتاه ترجمه می کنم : واقع گرا باش و آن غیر ممکن را مطالبه کن !
The historians took note. Daniel Guérin’s lively L’Anarchisme: de la doctrine à l’action (1965) both reflected and helped develop the growing libertarian sensibility of the 1960s: it became a best-seller and was translated into many languages. Guérin concluded that it might well be State communism, and not anarchism, which was out of step with the needs of the contemporary world, and felt his prediction fully vindicated by the events of 1968 in Prague and Paris.7 Joll was obliged to acknowledge that anarchism was still a living tradition and not merely of psychological or historical interest.8 Woodcock too confessed that he had been too hasty in pronouncing anarchism to be moribund. Indeed, far from being in its death throes, it had become ‘a phoenix in an awakening desert’.9
مورخان این تحول را دریافتند. کتاب آنارشیسم: از نظریه به عمل (۱۹۶۵) اثر دانیل گرن، هم بازتابدهنده روح آزادیخواهانه دهه ۱۹۶۰ بود و هم به گسترش آن کمک کرد. این کتاب بسیار پرفروش شد و به زبانهای زیادی ترجمه گردید. گرن نتیجه گرفت که شاید کمونیسم دولتی، و نه آنارشیسم، با نیازهای دنیای امروز هماهنگ نیست و پیشبینیاش را با وقایع ۱۹۶۸ در پراگ و پاریس کاملاً درست دید. جول ناچار شد بپذیرد که آنارشیسم هنوز سنتی زنده است و چیزی فراتر از یک موضوع روانی یا تاریخی است. وودکاک نیز اعتراف کرد که در اعلام در حال مرگ بودن آنارشیسم شتابزده عمل کرده بود. در واقع، آنارشیسم نهتنها در حال مرگ نبود، بلکه به «ققنوسی در بیابان بیداری» تبدیل شده بود.
دانیل گرن (1904-1988)، نویسنده و نظریهپرداز فرانسوی، در کتاب آنارشیسم: از نظریه به عمل ایدههای آنارشیستی را با جنبشهای دهه ۱۹۶۰ پیوند داد. «وقایع ۱۹۶۸» به شورشهای دانشجویی در پاریس و اعتراضات علیه اقتدارگرایی در پراگ (بهار پراگ) اشاره دارد که هر دو خواستار آزادی و خودمدیریتی بودند. «کمونیسم دولتی» به سیستمهای اقتدارگرای کمونیستی مانند اتحاد جماهیر شوروی اشاره دارد که برخلاف آنارشیسم، قدرت را متمرکز میکردند.
[پاورقی]
دانیل گرن (1904-1988)، نویسنده و نظریهپرداز فرانسوی، در کتاب آنارشیسم: از نظریه به عمل ایدههای آنارشیستی را با جنبشهای دهه ۱۹۶۰ پیوند داد. «وقایع ۱۹۶۸» به شورشهای دانشجویی در پاریس و اعتراضات علیه اقتدارگرایی در پراگ (بهار پراگ) اشاره دارد که هر دو خواستار آزادی و خودمدیریتی بودند. «کمونیسم دولتی» به سیستمهای اقتدارگرای کمونیستی مانند اتحاد جماهیر شوروی اشاره دارد که برخلاف آنارشیسم، قدرت را متمرکز میکردند.
¤
The hoped-for transformation of everyday life did not occur in the seventies, but the anarchist influence continued to reveal itself in the many experiments in communal living in Europe and North America which attempted to create free zones within the Corporate State. The movement for workers’ control and self-management echoed the principles of early anarcho-syndicalism. The peace and women’s movements have all been impressed by the anarchist critique of domination and hierarchy, and have adopted to different degrees the anarchist emphasis on direct action and participatory democracy. The Green movement is anarchist in its desire to decentralize the economy and to dissolve personal and political power. Anarchists are influential in the fields of education, trade unions, community planning and culture. The recent trend towards more militarized, centralized and secretive governments has created a counter-movement of people who challenge authority and insist on thinking for themselves.
تحول آرزوشده در زندگی روزمره در دهه ۱۹۷۰ رخ نداد، اما تأثیر آنارشیسم همچنان در تلاشهای بسیار برای زندگی اشتراکی*۱ در اروپا و آمریکای شمالی نمایان بود، تلاشهایی که میخواستند فضاهای آزاد را در دل دولت سرمایهداری ایجاد کنند. جنبش خودمدیریتی کارگری اصول آنارکو-سندیکالیسم اولیه را انعکاس میداد.
جنبشهای صلح و زنان همگی از نقد آنارشیستی علیه سلطه و سلسلهمراتب تأثیر پذیرفتهاند و به شیوههای گوناگون تأکید آنارشیستی بر اقدام مستقیم*۲ و دموکراسی مشارکتی را پذیرفتهاند.
جنبش سبز*۳ در تلاش برای تمرکززدایی اقتصادی و برچیدن قدرت فردی و سیاسی، ریشه در آنارشیسم دارد.
آنارشیستها در زمینههایی چون آموزش، اتحادیههای کارگری، برنامهریزی محلی و فرهنگ تأثیرگذار بودهاند. گرایش اخیر به دولتهای نظامیتر، متمرکزتر و پنهانکارتر، جنبش اعتراضی مردمی را به وجود آورده که اقتدار را به چالش میکشند و بر تفکر مستقل خود پافشاری میکنند.
[پاورقی]
۱«زندگی اشتراکی» به جوامع کوچکی اشاره دارد که بر همکاری داوطلبانه و بدون اقتدار مرکزی اداره میشدند. «دولت شرکتی» به دولتهایی گفته میشود که تحت نفوذ شرکتهای بزرگ یا نظام سرمایهداری متمرکز عمل میکنند. «آنارکو-سندیکالیسم» شاخهای از آنارشیسم است که بر کنترل کارگران بر محل کار و خودمدیریتی از طریق اتحادیهها تأکید دارد.
۲«اقدام مستقیم» به معنای انجام اقدامات عملی توسط خود افراد برای ایجاد تغییر، بدون وابستگی به نهادهای قدرت یا واسطهها، است. «دموکراسی مشارکتی» به سیستمی اشاره دارد که در آن همه افراد بهطور مستقیم در تصمیمگیریها مشارکت میکنند. «سلطه» به قدرت تحمیلی و ناعادلانه، و «سلسلهمراتب» به ساختارهایی اشاره دارد که قدرت را در دست گروهی خاص متمرکز میکنند.
۳:«جنبش سبز» به جنبشهای زیستمحیطی اشاره دارد که بر پایداری و کاهش قدرت متمرکز تأکید دارند. «تمرکززدایی» به معنای توزیع قدرت در میان مردم به جای تمرکز در دولت است. «قدرت فردی و سیاسی» به اقتداری اشاره دارد که در دست افراد یا نهادهای سیاسی متمرکز شده است. «جنبش متقابل» به تلاشهای مردمی برای مقاومت در برابر اقتدارگرایی و دفاع از آزادیهای فردی اشاره میکند.
ادامه دارد.
.
ترجمه
سهیل عربی
Comments
July 14, 2025 22:44
Peter H. Marshall Demanding the Impossible A History of Anarchism Introduction
Peter H. Marshall Demanding the Impossible A History of Anarchism
Introduction
ترجمه کتاب مطالبه امر ناممکن پیتر مارشال توسط سهیل عربی